ســـــــــکوت واژه ساده ای است که اشـتباه خوانده می شود !
|
می خوام روایت کنم /از دهر بی مرام/از مشت زدن با کلام/ از بخشیدن های ناتمام
از ترک های حرمت/از لب پر های جرئت/از تکیه گاهی لق/از احساساتی شق
از تو که قسم عصای دستته/تو که واستادن پاش سختته
تو که همه رو با یه سنگ می زنی/واس چی از فرقم با بقیه دم میزنی؟
مگه تو،تو رفاقت ته خطی/که می زنی طعنه بی معرفتی؟
بیا یه سانس از زندگیتو بشین پای من که نه پای حرفم
حرفی که نه جوک دورهمیه/نه قافیه بندی واس دلخوشیمه
حرفم ختم حقیقته که همش غصس/میگن نا امیدی ولی زندگیه همه همین قصس
اگه غیر اینه فقط اثباتش کن/عینک مارکدار شادیاتو بردار فقط نگاهش کن که
سرحد درک همه یه آخیه/داره میمیره میترسه یه آخ بگه،
که نکنه یه آن بپرسن که باز چته؟ بیاد تعریف کنه ببینه اینم یه عابره
نیگا همه تو اوج بارون آفتابی میشن/خیلی راحت اشکاشون تبدیل به خنده میشن
همه چرخ عمرشون داره به بطالت میچرخه/همه سرباز عشقشون واسه خیانت میجنگه!
این وهم شکرک زده ما سزاوارش نبود/که قاطی تلخی این قهوه بشه
که فرسودگی رو از بر کنه یا حادثه ای درام بشه
می خوام خاتمه اش بدم
کاشکی هیچ وقت عکس العمل این دنیا نشی/که واس روزگار بشی موش آزمایشی!